گروه بینالملل مشرق- خلاصه گزارش: تاریخ انگلیس و هند به شدت به هم گره خورده است. طی استعمار وحشیانه بریتانیا در هند، از یک طرف انگلیسیها این گره را میکشیدند تا محکمتر شود و از سوی دیگر، هندیها تلاش میکردند تا خود را از آن رها کنند. در میان بالا و پایینها، بخشی از تاریخ جنایتهای انگلیس در هند به شدت برجسته است: قحطیهای ساختگی به خصوص در بنگال. دستکم هفت قحطی بزرگ در دوران استعمار انگلیس، مردم هند را مبتلا کرد که از این میان، قحطیهای سالهای 1770 و 1946 مرگبارتر از بقیه بودند. در این قحطیها میلیونها هندی به خاطر منفعتطلبی انگلیسیها جان خود را از دست دادند و استعمارگران نه تنها خم به ابرو نیاوردند، بلکه جنایتکاری مانند چرچیل، هندیها را «حیوانصفت» توصیف کرد. مرور تاریخ نسلکشی انگلیسیها در هند میتواند چراغ راه هرگونه رابطه احتمالی با «روباه پیر»ی باشد که بعید است «کامرون»ش با «چرچیل»ش فرقی داشته باشد.
مردی هندی که بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داده،
جسدش طعمه لاشخورها و شغالها شده است
دولت انگلیس در زمان استعمار شبهقاره هند، یک دستورکار اقتصادی و بیرحمانه را دنبال میکرد؛ دستورکاری که جایی برای ترحم نسبت به بومیهای شبهقاره باقی نگذاشته بود. شبهقاره تحت «راج بریتانیا[1]» (حکومت انگلیس بر هند[2])، دچار قحطیهای بیشماری شد که بدترین آنها در بنگال اتفاق افتاد[3]. این قحطیها از سال 1770 آغاز شد و سپس در سالهای 1783، 1866، 1873، 1892، 1897 و 1943 تکرار شد.
برچیدن نظامهای سنتی توسط انگلیسیها بود - دانلود
البته شبهقاره هند در گذشته هم با قحطی دست و پنجه نرم کرده بود[4]، اما قحطیهای دوران استعمار انگلیس یک تفاوت بسیار اساسی داشت: قحطیهای قبلی به طور طبیعی پیش میآمد، در حالی که قحطیهای دوران استعمار، علاوه بر دلایل طبیعی، ساخته دست انگلیسیها هم بودند. پیش از استعمار انگلیس، قحطیها نتیجه تغییر در شرایط اجتماعی و جغرافیایی و یا پیامد بلایای طبیعی بود و حاکمان بومی تمام تلاش خود را میکردند تا هرچه سریعتر و مؤثرتر، برای جلوگیری از گستردهتر شد ابعاد بحران، اقدام کنند.
این در حالی بود که در دوران استعمار انگلیس، بسیاری از قحطیها با بلایای طبیعی شروع میشد، اما ادامه آن و کشته شدن میلیونها نفر در اثر این قحطیها، نتیجه مستقیم تصمیمات بیرحمانه انگلیسیها بود. مثلاً در فرا رسیدن موسم بارندگی تأخیر ایجاد میشد، اما این پدیده که کم و بیش رایج بود، در شرایط طبیعی نباید موجب قحطی میشد، اما آنچه قحطی را به وجود میآورد، بهرهبرداری انگلیسیها و بلکه مصادره منابع طبیعی شبهقاره به نفع استعمارگران بود. در عین حال، تنها مسئلهای که درباره بروز این قحطیها انگلیسیها را آزار میداد این بود که در زمان قحطی، اخذ مالیات از مردم اندکی دشوارتر میشد.
کودکان هندی تلاش میکنند با سوراخ کردن گونیهای برنج و گندم،
اندکی از آنها را در کیسههای خود بریزند و با خود ببرند
قحطی سال 1770: چگونه انگلیسیها وحشیتر از مغولها بودند
اولین قحطی در شبهقاره هند طی دوران استعمار انگلیس، در سال 1770 رخ داد و تلفات آن نیز وحشتناک بود. اولین علائمی که نشان میداد چنین قحطی بزرگی در راه است، یک سال قبل آشکار شد و خود قحطی از سال 1770 تا 1773 به طول انجامید. در نتیجه قحطی، حدود 10 میلیون نفر کشته شدند؛ میلیونها نفر بیش از یهودیانی که غربیها ادعا میکنند در طول جنگ جهانی دوم در کمپهای کار اجباری نگهداری میشدند. «جان فیسک» در کتاب «جهان دیدهنشده[5]» درباره این قحطی بزرگ[6] که یک سوم از جمعیت بنگال را از بین برد[7]، مینویسد که قحطی سال 1770 در بنگال، بسیار مرگبارتر از طاعون سیاهی[8] بود که در قرن چهاردهم، اروپا را درنوردید و گفته میشود حدود 60 درصد از جمعیت این قاره معادل 50 میلیون نفر را کشت.
شواهد تاریخی به خوبی نشان میدهد که انگلیسیها نه تنها وحشیتر و بیرحمتر از مغولها بودند. در دوران حکومت مغولها در شبهقاره، دهقانان مجبور بودند 10 تا 15 درصد از محصول برداشتشده خود را به حکومت بدهند. این خراج، در خزانهای نگهداری میشد و سوپاپ اطمینانی بسیار قوی برای خود دهقانان فراهم میکرد تا اگر در آینده، شرایط آب و هوایی، برداشت محصول آنان را با مشکل مواجه کرد، حکومت تضمین کند که از آنها حمایت خواهد کرد.
این در حالی بود که سال 1765 «پیمان اللهآباد[9]» میان انگلیسیها و «علی گوهر» موسوم به «شاه عالم دوم[10]»، امپراتور وقت، به امضا رسید[11] و کمپانی انگلیسی «هند شرقی[12]» یا همان «فرماندار و جمع بازرگانان لندن که در هند شرقی تجارت میکنند[13]» وظیفه جمعآوری این خراج را به عهده گرفت. این خراج که انگلیسیها اصرار داشتند نام «مالیات» را بر آن نگذارند تا جلوی شورشهای مردمی گرفته شود، یکشبه از 15 درصد به 50 درصد افزایش یافت. بدتر اینکه دهقانها حتی نمیدانستند که این پول به جیب انگلیسیها سرازیر میشود. آنها این افزایش شدید را پذیرفتند، چون فکر میکردند این خراج هنوز هم به دست امپراتور میرسد.
دلیل اصلی گرسنگی مردم هند، منفعتطلبی انگلیسیها بود
بارانهای سال 1769 بسیار مخرب بودند و اولین نشانههای یک قطعی قریبالوقوع و بسیار وحشتناک، از همین جا آغاز شد. اگر حاکمان مغول در این مدت سر کار بودند، قطعاً نشانههای قحطی را میدیدند و مانند گذشته دریافت خراج از دهقانان مناطق تحت خطر را متوقف میکردند و در عوض، دست به حمایت از آنان میزدند. اما اینها کاری نبود که استعمارگران انجام دادند. انگلیسیها نه تنها نشانههای وقوع قحطی را نادیده گرفتند، بلکه اوج بیرحمی خود را نشان دادند.
بحران گرسنگی که از اوایل 1770 آغاز شده بود، یک سال بعد شروع به گرفتن جان مردم کرد. با کشته شدن تعداد بیشماری از دهقانان، کمپانی هند شرقی درصد مالیات دهقانان باقیمانده را از 50 درصد به 60 درصد رساند. از آنجایی که تعداد دهقانان هم کمتر شده بود، دهقانهایی که هنوز تسلیم قحطی نشده بودند، مجبور شدند دو برابرِ مالیات قبلی را بپردازند. همه اینها برای این بود که خزانهداری انگلیس از هرگونه ضرر و زیانی به خاطر قحطی در امان باشد.
البته فقط اینها نبود. انگلیسیها به محض به دست گرفتن بازار در شبهقاره، دستور داده بودند تا محصولاتی کشت شود که صرفاً ارزش نقدی داشتند. هدف از این کار، صادرات محصولات و رسیدن به درآمد نقدی برای انگلیس بود. بنابراین کشاورزانی که به کشت برنج و سبزیجات عادت داشتند و از این راه، زندگی میگذراندند، اکنون مجبور بودند به کشت گیاهانی مانند «نیل» (که رنگ نیلی را از آن میگرفتند)، خشخاش و دیگر اقلامی بپردازند که ارزش زیادی در بازار داشت، اما در زمان قحطی، هیچ کمکی به رفع گرسنگی مردم نمیکرد. انگلیسیها هم کمکی به جمعیت گرسنه شبهقاره نکردند و هیچ منبع غذایی پشتیبانی نیز وجود نداشت تا در هنگام قحطی به کمک مردم بیاید. آنچه مضحک به نظر میرسد این است که سود کمپانی هند شرقی سود در سال 1771 یعنی اولین سال از قحطی، از درآمد کمپانی در سال 1768 بیشتر بود.
میلیونها هندی بر اثر قحطیهای ساخته انگلیسیها کشته شدند
جالب اینکه قحطی سال 1770، عمدتاً ایالتهای «مدرن» مانند بنگال غربی و «بیهار» را تحت تأثیر قرار داد. البته «اوریسا»، «جارکند» و «بنگلادش» نیز قربانی قحطی شدند، اما بدترین پیامدهای این قحطی را ساکنین بنگال متحمل شدند. هزاران نفر در مناطق مختلف این ایالت به امید پیدا کردن راهی برای نجات، به مناطق دیگر فرار کردند، اما باز هم از گرسنگی مردند. آنهایی هم که در محل زندگی خود ماندند، سرنوشت بهتری نداشتند. هکتارها زمین کشاورزی رها و تبدیل به جنگلهای وسیع و غیرقابلسکونتی شدند که به تدریج مناطق بیشتر و بیشتری از شبهقاره را فرا گرفتند.
قحطی سال 1943: چگونه قهرمان انگلیسی، هندیها را حیوان میدانست
آنچه مردم قحطیزده بنگال (آن عدهای که هنوز زنده بودند) نمیدانستند، این بود که کابوسی که از آن جان سالم به در برده بودند، صرفاً اولین حلقه در زنجیره قحطیهای فاجعهباری است که حرص و طمع انگلیس در کشورشان رقم خواهد زد. اگرچه همه این قتلعامها به نوبه خود دردناک و مرگبار بودند، اما وحشتناکترین آنها در سال 1943 روی داد، زمانی که دستکم سه میلیون نفر از جمعیت بنگال کشته شدند و بقیه هم برای زنده ماندن راهی نداشتند جز اینکه به خوردن علف و گوشت انسانهای مرده روی بیاورند.
در برخی نقاط هند، واقعاً هیچ چیز برای خوردن پیدا نمیشد
دولت انگلیس مسئول اصلی همه این قحطیهای ساختگی بوده است، اما قحطی سال 1943 را به طور خاص به یک قهرمان جنگی انگلیسی و کسی نسبت میدهند که اروپا را از دیکتاتور دیوانهای به نام «آدولف هیتلر» نجات داد: «وینستون چرچیل». نخستوزیر «مقدس» انگلیس که اروپا را از یک هیولا نجات داده بود، به طرز عجیبی درباره قحطی سال 1943 که جمعیت بنگال را به کام مرگ میکشید، سنگدل بود. وی بارها محموله کمکهای پزشکی و مواد غذایی را که برای رسیدن به دست قربانیان بنگالی راهی این منطقه شده بود، به سمت سربازان اروپایی هدایت میکرد که هیچ مشکلی از نظر تدارکاتی نداشتند.
برخورد چرچیل با مسئله قحطی در بنگال، جنبههای تعجبآور دیگری هم داشت. وی در یکی از اظهارنظرهای بهتآوری که از وی نقل شده، میگوید: «من از هندیها متنفرم؛ [چون] ملتی حیوانصفت با دینی حیوانی هستند. قحطی [سال 1943] تقصیر خودشان بود، چون مانند خرگوش زاد و ولد میکردند.» هنگامی که از چرچیل درباره نرسیدن کمکهای ارسالی برای مردم بنگال به دستشان و اینکه چرا این کمکها به دست سربازان اروپایی رسیده است، پرسیده شد، وی باز هم گفت: «چه قحطی باشد، چه نباشد، هندیها مانند خرگوش زاد و ولد میکنند.» همچنین وقتی دولت دهلینو تصویری از ویرانیهای وحشتناک و افراد بیشماری برای چرچیل فرستاد که بر اثر قحطی جان خود را از دست داده بودند، گویی به جای جریحهدار روحیه وی، حس شوخطبعی او بود که برانگیخته شد: «[اگر اینها واقعی است،] پس چرا گاندی هنوز نمرده است؟»
قحطی سال 1943 را «هولوکاست بنگال[14]» نیز نامیدهاند[15]. اما شاید این سؤال پیش بیاید که چرا نام هولوکاست را روی آن گذاشتهاند. این قحطی مانند قحطیهای دیگر، با یک سری بلایای طبیعی آغاز شد: گردبادی که 9 ژانویه 1943 بنگال را درنوردید و علاوه بر جاری کردن سیلی از آب شور به مزارع برنج منطقه، انبارهای نگهداری برنج را نیز تخریب کرد و جان بیش از 14 هزار نفر را گرفت[16]. اما آیا چنین گردبادی میتوانست بیش از سه میلیون نفر را از بین ببرد؟
تصمیمات بیرحمانهای که مقامات انگلیس در کشور خودشان و درباره مردمی گرفتند که در شرایط قحطی زندگی میکردند و هر روز احتمال داشت گرسنگی به آنها اجازه ندهد صبح فردا را ببینند، حقیقتاً حیرتآور بود. به عنوان مثال، چرچیلی که مردم هند را «حیوانصفت» توصیف میکرد، دستور داده بود تا تمام قایقها و ذخیرههای برنج در مناطق ساحلی بنگال را از بین ببرند، چون ژاپنیها در همان زمان، «برمه» (یکی دیگر از مستعمرههای انگلیس) را تسخیر کرده بودند و نخستوزیر انگلیس میترسید ژاپنیها بتوانند به این قایقها و برنجها دست پیدا کنند.
به این ترتیب راهکار موسوم به «سیاست سلب قایقها[17]» که انگلیسیها برای مقابله با ژاپن اتخاذ کردند، گرسنگی را به مردم مناطق ساحلی بنگال تحمیل کرد. به عبارت دیگر، بنگالیها جان خود را از دست دادند تا چرچیل به ژاپنیها باخت ندهد. قایقهایی که نابود شدند، علاوه بر ابزار نجات مردم این مناطق در صورت حمله احتمالی ژاپن یا حتی بروز قحطی، وسیله امرار معاش آنها از طریق ماهیگیری و به طور کلی، رفت و آمدهای تجاری بودند[18].
و به دست انگلیسیها رخ داده است - دانلود
نخستوزیر انگلیس استقلال مستعمرههایش را برابر با حیوانصفتی میدانست
سیاست سلب قایقها تمام آن چیزی نبود که چرچیل و انگلیس را مسئول کشتار میلیونها بنگالی میکند. در همان زمان، هند به طور کلی و به عنوان کشوری که تحت استعمار انگلیس بود، با کمبود مواد غذایی مواجه نبود؛ اتفاقاً بعکس، طی 7 ماه اول سال 1943، هند بیش از 70 هزار تُن برنج را صادر کرد، اما حتی یک دانه از این برنجها به مردم بنگال نرسید، بلکه همگی به دست نیروهای انگلیسی و مردم این کشور رسید. علاوه بر این برنجها، محمولههای گندمی که از استرالیا آمده بودند، از امتداد سواحل هند عبور میکردند، اما حتی یک بار هم یکی از این محمولهها مسیر خود را کج نکرد تا بلکه یک نفر از بنگالیها را از گرسنگی نجات دهد، بلکه به دستور چرچیل، همه آنها به سوی سربازان انگلیس در مدیترانه و بالکان روانه شدند.
تصاویری که از هندیهای قحطیزده موجود است، بیشتر شبیه به
یک فیلم سینمایی ترسناک است تا واقعیت
اگر فکر میکنید این، نهایت خودخواهی نخستوزیر انگلیس بوده است، این را هم باید بدانید: وقتی خبر قحطی در بنگال، در میان اخبار جنگ جهانی دوم، به گوش مردم دنیا رسید، برخی کشورهای دیگر به انگلیسیها پیشنهاد دادند که کمکهای غذایی را به طور خاص برای مردم بنگال به شبهقاره بفرستند، اما چرچیل پیشنهاد آنها را رد کرد. شاید بپرسید چرا؟ جواب این سؤال را باید از تاریخدانها پرسید.
بسیاری از هندشناسان معتقدند که دلیل این تصمیمات غیرانسانی، تا اندازه زیادی به نفرت وینستون چرچیل[19] از هندیها برمیگشت. حتی وقتی برخی دیگر از مقامات انگلیسی مانند «لئوپولد امری[20]» وزیر خارجه در امور هند[21] که خود یک صهیونیست[22] جنگطلب[23] بود، و «سر آرچیبالد واول[24]»، نایبالسلطنه جدید هند[25]، به دنبال تأمین غذا برای گرسنگان بنگال بودند، چرچیل جلوی تلاشهای آنها را هم گرفت. «مادهوسوری مکرجی» خبرنگار و نویسنده هندی در کتاب «جنگ مخفی چرچیل[26]» جزئیاتی از این نفرت را بیان کرده که انسان را به فکر فرو میبرد.
چرچیل که به شدت حامی استعمار کشورهای دیگر بود، میدانست هندی که نگین انگشتری پادشاهی انگلستان محسوب میشود، حرکت به سوی استقلال را آغاز کرده است. وی به همین خاطر از مردم هند متنفر بود. در حقیقت، دین و آئینی که مردم هند را از انگلیس مستقل میکرد، از نظر نخستوزیر این کشور، «حیوانی» مینمود. چرچیل[27] ترجیح میداد اگر قرار است تحولی صورت بگیرد، نژاد هندیها از روی زمین برچیده شود، نه اینکه هند از انگلیس مستقل گردد. قحطی بنگال سال 1944 به پایان رسید، اما تا امروز، هیچ دولتی در انگلیس به خاطر این قتلعام در هند، عذرخواهی نکرده است.
یک کودک هندی در حال جان دادن از گرسنگی است
نخستوزیرهای جدید انگلیس شاید در ظاهر از چرچیل[28] خیلی مهربانتر باشند و حتی کشتار بیش از 1000 هندی[29] غیرمسلح طی ده دقیقه با تیر مستقیم در جریان قتلعام سال 1919، را هم محکوم کنند (حادثهای که در آن فقط 120 نفر از قربانیان، هنگام فرار از دست نظامیان انگلیسی، در یک چاه کشته شدند)؛ با این حال، قطعاً حافظه تاریخی ضعیفی دارند که به خاطر کشتن 1000 نفر در «قتلعام باغ جلیانوالا[30]» عذرخواهی میکنند (که باید هم بکنند)، اما یادشان میرود کشتار میلیونها نفر دیگر را محکوم کنند. از جمله پیامدهای رابطه با چنین دولتی میتواند این باشد که یک روز نخستوزیر کنونی انگلیس هم عصبانی شود و مانند قهرمان ملی کشورش، همان صفتی را به ما و دینمان نسبت دهد که خودش سزاوارش است.